کتاب زندگی خوب، ۳۰ گام فلسفی برای کمال بخشیدن به هنر زیستن
این روزها انواع و اقسام توصیهها درباره چهگونه زندگی کردن ارائه میشوند و از این لحاظ هیچ کمبودی وجود ندارد. این امر میتواند ما را به فکر فروبرد. شاید از خودمان بپرسیم که چرا چنین صنعت پر رونقی شکل گرفته است. بیش از ۱۵۰ سال از انتشار اولین کتاب خودیاری به قلم ساموئل اسمایلز میگذرد. در نظر آورید همهی توصیههایی را که در این سالها در قالب کتاب چاپ و منتشر شدهاند، همه آن خردمندیها و خردورزیها را! پس چگونه است که ما هنوز از پسِ یاریِ خود برنیامدهایم؟ در طول خواندن کتاب زندگی خوب، ۳۰ گام فلسفی برای کمال بخشیدن به هنر زیستن ، با ۳۰شخصیت استثنایی تاریخ بشر و نیز با برخی از عالی ترین اندیشه های بشری در طول تاریخ درباره ی چگونه خوب زیستن آشنا می شوید.
کاری که روانشناسان کم و بیش انجام میدهند این است که گروههایی از افراد را گرد هم میآورند و از آنها میپرسند مثلا درباره قاطعیت نشان دادن یا دوست داشته شدن چه حسی دارند، سپس پاسخها را به کمک علم آمار پردازش میکنند و میانگین نهایی را منتشر میکنند.
مارک ورنون چندان اعتمادی به این روند ندارد و این پرسش را مطرح میکند: پس مسائل ظریفتر و غیرقالبیتر زندگی بشری چه میشود؟ اگر شمای نوعی آن میانگینها و معدلها را در زندگی خودتان به کار گیرید، آیا جای تعجب دارد که تنها به منافع و مزایایی در همان حد میانگین و متوسط برسید؟ وقتی از لحن پیوسته مثبت و خوشبینانه کتابهای خودیاری کلافه میشوم، متوجه این مسئله میشوم که تنها راهی که آنها نشان میدهند به سمت بالاست؛ اوضاع تنها میتواند بهتر شود. ناگزیر حس میکنم آنچه آنها میخواهند با هر ترفندی به من و ما قالب کنند یک زندگی از پیش ساخته سرهمبندی شده بی روح و بی رنگ و بوست، نه همه آن خوشیها و ناخوشیهای رنگارنگی که روزانه در زندگی با آنها روبه رو میشویم.
فهرست مطالب
درباره کتاب زندگی خوب، ۳۰ گام فلسفی برای کمال بخشیدن به هنر زیستن
اگر یک درونمایه باشد که در تار و پود این ۳۰ فصل تنیده شده و راهش را از میان آنها گشوده باشد، رهیافتی است که به اخلاقیات فضیلت مدار شناخته میشود. فضیلتها عبارتاند از مهارتها، عادتها و مزیتهایی که اگر بتوانیم آنها را بپرورانیم، به ما امکان شکوفا شدن میدهند. اخلاقیات فضیلتمدار در پی پاسخهای قطعی نیستند، بلکه در جست و جوی یک شیوه زندگی هستند؛ بیشتر به موسیقیدانی میمانند که روزهایش را حول محور تمرین، یادگیری و اجرا طراحی میکند. اینها اصولیاند که هدفشان دستیابی به ویژگیهایی است که درست به هدف بزنند و تضمین کنند که شما کمابیش در بهترین مسیرممکن در حرکتید، حتی اگر برای ما انسانها مقصد نهایی هیچگاه کاملا مشخص نباشد.
پس از مقدمهای پربار، نخست نویسنده با تعاریف مفصل و کمتر شنیده شدهای از خوشبختی و چندین نکتهی آموزنده و غنی، سخن آغاز میکند و در قالب ۵بخش(هرکدام متشکل از۶فصل) که در ادامه خواهید خواند، به مسیر دلچسب و حکیمانه بهرهمندی از یک زندگی پربار دعوتمان میکند(فصولی که هم میتوان به ترتیب و هم بدون ترتیب مطالعهشان نمود).
بخشهای کتاب
- بخش ۱ فضیلتهای معنوی
- بخش ۲ فضیلتهای مصیبتبار
- بخش ۳ فضیلتهای اجتماعی
- بخش ۴ فضیلتهای عملگرایانه
- بخش ۵ فضیلتهای فردی
درباره نویسنده کتاب
مارک وِرنون متولد ۱۹۶۶ در انگلستان است. در فیزیک و الاهیات تحصیلات دانشگاهی کرده و دکترای فلسفه دارد. کتابهایی نوشته با موضوعات دوستی، خداوند، معنویت، علم و فلسفه زندگی روزمره.
مقالهها و نقد و بررسیهایش درباره مذهب و موضوعات فلسفی و اخلاقی در روزنامهها و مجلات بسیاری از جمله گاردین منتشر شدهاند. او در مناظرهها، جشنوارهها و برنامههای رادیویی مشارکت فعال دارد و در آکادمی آیدلِر در لندن هم تدریس میکند.
هم چنین بخوانید: معرفی کتاب تفکر، سریع و کند اثر دانیل کانمن
تکههایی از متن کتاب زندگی خوب، ۳۰ گام فلسفی برای کمال بخشیدن به هنر زیستن
کلمه «نوزاد» حقیقتی ژرف را در تعریف انسان بودن پنهان میکند. نوزاد به معنای بچه یا کودک یا موجود «جیغ جیغو» یا موجود «نق نقو» نیست بلکه به معنای کسی است که نمی تواند حرف بزند. پس وظیفه مهم پدر و مادر این است که به بچه زبان بدهد و معنایش هم فقط این نیست که به او کلماتی یاد بدهند برای آنکه آب پرتقال بیشتری بخواهد یا از کسی تشکر کند بلکه به معنای چارچوب معنایی کاملی است که زبان حامل آن است. چیزی که با آن امکان بیابیم تا جهان را همچون خانه خود سازیم. سخن گفتن، پیوند یافتن با دیگرانی است که به زبان ما حرف میزنند. سخن گفتن یعنی درک شدن، شنیده شدن، تنبیه شدن دوست داشته شدن.
سه گونه دوستی:
نخستین گروه دوستاند؛ چرا که پیش از هر چیز به حال هم مفید اند یا به کار هم می آیند، مانند رابطه پزشک و بیمارانش، رئیس و کارمندانش، یا سیاستمدار و حامیانش.
دومین گروه دوستاند؛ چرا که بیش از هر چیز از بودن با آنها لذت میبریم و احساس رضایت خاطر میکنیم. این گونه دوستی ممکن است در بازی فوتبال شکل بگیرد یا در خرید، در گپ و گفتها یا در نزدیکی های جسمانی؛ اما معمولاً تنها تا آنجا ادامه می یابد که آنچه موجب رضایت خاطر طرفین است کماکان وجود داشته باشد.
سومین گروه دوستاند زیرا به یکدیگر عشق می ورزد به دلیل آنکه و آنچه در باطن هستند. و آن چیز میتواند عمق شخصیتشان باشد، فطرت نیکشان، شدت شور و شوقشان، یا صرفاً سرزندگیشان؛ اما هر چه باشد دوستیهایی که بر چنین اساسی شکل گرفتهاند دوستیهای پایدارند.
تضاد میان جدیت و شوخطبعی توضیح دهنده آن است که چرا تغییر از حالت عمیقاً جدی به خنده فوق العاده مفرح است و اغلب هم ناغافل پیش میآید. مثلاً گفته های دو پهلو را در نظر بگیرید که میتواند دو معنای کاملا متفاوت داشته باشد، یا اظهارنظری ناخواسته را. این گونه وضعیتها حبابهای وهم و خیال را می ترکانند؛ و به همین دلیل است که کسانی که می توانند برای تلطیف یک موقعیت یا آب کردن یخ یک جمع شوخ طبعیشان را به کار گیرند تحسینمان را برمیانگیزند. آنها از جنبهای ما را میخندانند و بنابراین لحظهای خوشی به ما هدیه میدهند، ولی در سطحی دیگر نشانمان میدهند که شخصیت جذابتر و افتادهتری دارند. پس سیاستمداری که همیشه جدی است دچار نقصانی بزرگ است. شوخ طبعی در موقعیتی دیگر هم موهبت بزرگی است و آن عشق است. دلیلش هم باز آن است که عشق توامان هم جدی است و هم شوخی. اعمال و رفتارهای عشاق را ببینید. عشق چنان که شوپنهاور میگوید:
” علتِ جنگ است و هدف و موضوع صلح؛ اساس رشتههای پیوند است و منظور هرچه لطیفه؛ سرچشمه بی پایان بذله و شوخی است و کلید هرچه تلمیح و کنایه… فکر و ذکر جوانان است و اغلب پیران هم؛ دم به دم خیال آلودن دامن پاک است و خیال پیوستهی پاکدامنی حتی بدون میل باطن و البته موضوعی همیشه حاضر برای لطیفه گویی است چرا که جدیتی ژرف در اعماقش ریشه دوانده است.