معرفی کتاب هجوم دوباره مرگ
کتاب هجوم دوباره مرگ ، اثری از ژوزه ساراماگو نویسنده رمان معروف کوری است. این کتاب دربارهی رویداد طبیعی مرگ است، که برای اکثر انسان ها هراسناک است. در این رمان نامههایی با متن کوتاه و امضای مرگ دست تعداد زیادی از ساکنان منطقهای میرسد و آنها را دچار وحشت و ترس میکند…
در ادامه با ما همراه شوید چون قصد داریم کتابی را معرفی کنیم که سراسر پیرامون مرگ پرسه میزند و شما را با عواقب جاودانگی آشنا خواهد کرد. اما این پایان ماجرا نیست!

اگر از خوانندگان رمان بسیار معروف کوری باشید، بی شک کتابهای دیگر ساراماگو گریبانتان را میگیرد، خصوصاً اگر این کتاب آخرین کتاب او و با موضوع جنجالبرانگیز “مرگ” باشد. “هجوم دوباره مرگ” نام این اثر است. کتابی که همچون سایر کارهای وی با منحصر به فردترین شیوه نگارش او یعنی عدم کاربرد نشانگان سجاوندی به صورت متداول و استفاده از جملات بسیار طولانی تحریر شده و میان همه علائم نگارشی فقط نقطه و ویرگول جملات آن را آراستهاند، حال چه جمله سوالی باشد، چه نقل قول و… او گفتوگوهای شخصیتهای داستان را پشت سر هم مینویسد و مشخص نمیکند کدام جمله را چه کسی گفته و به ندرت یک پاراگراف را تمام میکند.
کتاب هجوم دوباره مرگ را بخوانید، از میان حوادث تخیلی و بعضا تاریخی آن عبور کنید و واقعیتهای جامعه امروز را از نگاه ناب ساراماگو ببینید.
هم چنین بخوانید: معرفی کتاب مامان و معنی زندگی

درباره نویسنده کتاب هجوم دوباره مرگ
ساراماگو در دهکدهای کوچک در شمال لیسبون در خانوادهای کشاورز به دنیا آمد و دو سال بعد به همراه خانواده به لیسبون بازگشت. تحصیلات دبیرستانی خود را برای امرار معاش نیمهتمام گذاشت و به شغلهای مختلفی نظیر آهنگری، مکانیکی و کارگری پرداخته و پس از مدتی نیز به مترجمی و نویسندگی در روزنامه ارگان حزب کمونیست پرتغال مشغول شد. اگرچه اولین رمان او به نام کشور گناه در ۱۹۴۷ به چاپ رسید، ولی ناکامی او برای کسب رضایت ناشر برای چاپ کتاب دومش موجب شد رماننویسی را کنار بگذارد تا اینکه با انتشار کتاب بالتازار و بلموندا در سال ۱۹۸۲ و ترجمه آن به انگلیسی در ۱۹۸۸ شهرت به سراغ او آمد. رمانی تاریخی که به انحطاط دربار پرتغال در قرن شانزدهم میپردازد. بسیاری از منتقدان ادبی ساراماگو را در ردیف نویسندگان پیرو سبک رئالیسم جادویی قرار داده و آثار او را با نویسندگان اسپانیایی زبان آمریکای لاتین مقایسه میکنند، اما او خود را ادامه دهنده ادبیات اروپا و تأثیرپذیری خود را بیشتر از گوگول و سروانتنس میداند. ساراماگو گاه در دل داستانهای خود از جملات طعنه آمیزی استفاده میکند که ذهن خواننده را از حوادث تخیلی و غالباً تاریخی داستان خود به واقعیتهای جامعه امروز معطوف میکند. نوک پیکان کنایههای ساراماگو معمولاً مقدسات مذهبی، حکومتهای خودکامه و نابرابریهای اجتماعی است. رویکرد ساراماگو علیه مذهب آنچنان در رمانها و مقالات او آشکار است که وزیر کشور پرتغال در سال ۱۹۹۲ در پی انتشار کتاب انجیل به روایت عیسی مسیح نام او را از لیست نامزدهای جایزه ادبی اروپا حذف کرد و این کتاب را توهین به جامعه کاتولیک پرتغال خواند. ساراماگو پس از آن به همراه همسر اسپانیاییاش به تبعیدی خودخواسته به لانساروت، جزیره آتشفشانی در جزایر قناری در اقیانوس اطلس، رفت و تا آخر عمر در آنجا اقامت گزید.
گزیدههایی از کتاب:
- در پایان سال هیچ ماجرای ناگواری در مورد وفات به ثبت نرسیده بود. انگار آتروپیس پیر، یکی از سه فرشته آخرت که طناب مرگ را با قیچی قطع میکند، تصمیم گرفته بود از قیچی خود استفاده نکند. با این حال، خون از همه جا جاری بود؛ شاید هم بیشتر از همیشه. ماموران امداد و آتش نشانی، گیج و وحشت زده، پس از اینکه به سختی بر حالت تهوع خود تسلط یافتند، بدنهای تکه تکه شده انسانهایی را بیرون میکشیدند که براساس قوانین منطقی ریاضی در مورد اصطکاک، تردیدی در مرگ آنها وجود نداشت. ولی علی رغم وخامت وضع ظاهری و جراحات فراوان، همچنان زنده بودند. هیچ یک از این افراد نمیمرد و این امر، نادرستی پیشبینیهای خوشبینانه پزشکان را به اثبات میرساند”.
- ولی ملکه مادر نه بهبود یافت و نه بدتر شد. همانگونه معلق ماند. اندام ضعیفش بر عرشه کشتی زندگی در نوسان بود و هر چند مرگ هر لحظه او را تهدید میکرد، ولی انگار مرگ دچار وسواس شده و انجام این وظیفه خود را به حالت تعلیق درآورده بود.
- به این ترتیب شرکتهای بیمه پس از رسیدن هر فرد به ۸۰ سالگی به شرط اینکه همه اقساط بیمه نامه را پرداخت کرده باشد، به تعهداتشان عمل خواهند کرد. البته هر کس میتواند پس از رسیدن به ۸۰ سالگی قرارداد خود را تا ۸۰ سال بعدی تمدید کند و ۱۶۰ سالگی را فوت دوم به حساب بیاورند و سپس این امر تا فوتهای بعدی نیز تکرار شود.
- تصور کنید فردی که از سلامتی کامل برخوردار و در طول زندگی، هرگز با دردسری جدی مواجه نشده و از نظر اجتماعی و اخلاقی، موفق و خوشبین است، روزی از خانه خارج شود و در مسیری که برای رفتن بر سر کار میپیماید با پستچی محل مواجه شود که به او بگوید:
«خوب شد شما را دیدم آقا! نامهای برایتان دارم».
سپس ناگهان نامهای بنفشرنگ و به ظاهر بیارزش در دستش ببیند که توجه زیادی هم به آن نمیکند. در لحظه گرفتن نامه هم نمیداند در آن چیست، به همین دلیل، دست پستچی را پس نمیزند و نمیگوید نامه مال او نیست. ولی پس از خواندن متن آن، دیگر کاری از او ساخته نیست. زحمت پاره کردن نامه را به خود نمیدهد، زیرا میفهمد که نامههای مرگ، پاره نمیشوند و نمیتوان آنها را با استفاده از آتش قوی پریموسها هم سوزاند. ترفند ساده لوحانه «خود رابه آن راه زدن» هم تاثیری ندارد و حتی نمیتواند وانمود کند که نامه از دستش میافتد، بنابراین در همان حال که به دنبال چارهای میگردد، ناگهان فکری از ذهنش میگذرد و شخص دیگری را به تصویر میکشد. با خود میگوید:«آه، بله تصور میکنم این نامه را برای او نوشتهاند. بله، خودش باید پاسخ دهد. شاید هم به من به خاطر دقتی که داشتهام، تبریک بگوید».
و اما محتوای نامه چنین است:
« آقای عزیز! متاسفم که به اطلاع میرسانم، هشت روز مهلت شما از همین امروز آغاز میشود. یعنی یک هفته فرصت دارید از زندگی لذت ببرید و روز هشتم به سراغتان میآیم.
دوستدار مراقب شما، مرگ».
احتمالا لحظهای خود را به جای آن شخص متصور شدید. چه قدر برایتان هولناک، دلهرهآور، مهیج یا حتی شیرین و دلچسب بود؟
آیا شما کتاب هجوم دوباره مرگ را مطالعه کرده اید؟ نظرات و تجربیات خود را با ما در میان بگذارید.